روزنامه جوان نوشت: سریال «گیسو» بعد از ۲۲ قسمت به پایان رسید. دو ماه قبل در همین ستون درباره ضعفهای این سریال نوشتم، اما پایان نیمه تمام این سریال و متن کارگردان این مجموعه که بر پایان اجباری گیسو تأکید داشت، موجب نوشتن این متن شد. اساساً منوچهر هادی با ساخت فیلمهای سینماییاش یا سریالهای شبکه خانگیاش مانند «عاشقانه»، «دل» یا «گیسو» نشان داده است در محتوا و اجرا تسلط کافی ندارد. آنچه ما در آثار هادی مشاهده میکنیم هیچ ربط منطقی به هنر یا سینما ندارد.
آنچه ما در آثار هادی مشاهده میکنیم هیچ ربط منطقی به هنر یا سینما ندارد. چگونه میشود کارگردانی فصل دوم از یک سریال را بسازد و در انتهای آن که با کامنتهای منفی مخاطبانش مواجه شده با نوشتن یک بیانیه چند خطی بگوید این پایان اجباری است و دیگر مسئولیت ادامه گیسو با بنده نیست، این دقیقاً همان شانه خالی کردن به دلیل عدم تسلط در کیفیت یک مجموعه است.
حالا که ماحصل کار اینچنین شده است و قرار نیست چند بازیگر این سریال با هادی همکاری داشته باشند، نوشتن یک یادداشت چند خطی مشخص میکند ما با کارگردانی طرف هستیم که با اختیار داشتن امکانات اجرایی نتوانسته است سریالی درخور سلیقه مخاطب بسازد، در این میان گناه مخاطب چیست که باید هزینه کند و ۲۵ قسمت را ببیند و در آخر با یادداشت کارگردانش مواجه شود و با پایان نیمه تمامی که همه چیزش روی هوا مانده است و کارگردانش قصد ساختن ادامهاش را ندارد.
به سریال برگردیم؛ به سریالی که آنقدر ضعف محتوایی و اجرایی دارد که نمیشود همه آن را در این یادداشت گنجاند. آنچه در سریال گیسو قابل مشاهده است نداشتن یک قصه منسجم و سرراست است و این به دلیل نابلدی کارگردانش در ایجاد قصه و روایت و اجرا میباشد. هادی با در اختیار داشتن چند بازیگر شبهستاره سعی داشته سریالی عامهپسند بسازد، اما شکست خورده است چرا که آثار عامهپسند هم حتماً باید قواعدی را در خود داشته باشند.
گیسو به هیچ وجه نمیتواند حتی یک سریال عامهپسند باشد چرا که کارگردانش به هیچ وجه اجرا و چگونگی روایت برایش مهم نبوده است، به همین جهت ما با یکسری کاراکترهای بیهویت مواجهیم که نه شغلی دارند و نه زندگی مرسومی. کارگردان کوشیده آدمهای تکبعدی خلق کند. حاج یونس/ پیمان/ رضا / سهیل/ هوشنگ و مابقی آدمهای داستان هیچ کدام مصداق خارجی ندارند، حتی پیمان که از نظر رفتاری شباهت به جوانان نسل امروز دارد به دلیل ویژگیهای شخصیتی نمیتواند باورپذیر باشد.
اوج نابلدی در روایت توسط کارگردان در دو قسمت پایانی به طور واضح مشخص میشود؛ اینکه بازیگر نقش گیسو مهاجرت کرده و حالا با استفاده از جراحی پلاستیک مهناز افشار شده هانیه توسلی فاجعه است. چطور جراحی پلاستیک باعث تغییر صدا میشود که این میتواند حاصل ذهن فانتزی هادی باشد، حاج یونس در شهر میچرخد و پلیس او را دستگیر نمیکند. اینکه آدرس افرا و پدر و مادر درسا را میداند به شدت تعجبآور است، کاملاً مشخص است که هادی در قصه نیمبندش کمآورده که توسط پیمان و درسا خواسته به مخاطبش رکب بزند که اساساً پیگیری هم نمیشود و همه چیز موکول میشود به فصل بعدی که ساخته نمیشود.
این همه نابلدی در سریالسازی چگونه در یک کارگردان جمع شده است؟ چرا فکر میکند مخاطبش نمیفهمد؟ در بخش اجرایی هم با نماهای به شدت نادرست و شلخته مواجهیم؛ میزانسنهایی که اساساً ضعفهای بیشماری دارند، بازیهای سرد و بیروح و البته به شدت مصنوعی که این از ضعف کارگردان و نداشتن شخصیتپردازی در فیلمنامه میآید! چرا باید این همه بودجه صرف چنین اثری بشود که در آخر هم کارگردانش نتواند از سریالش دفاع کند، سریال ناموفق دل و پایان نیمهتمام گیسو دلیل خوبی برای مخاطب است که دیگر فیلمها و سریال این کارگردان را دنبال نکند.