داستان با این جمله آغاز میشود، « داستان بس جنون آمیز و بس زشتی را که می خواهم بنویسم، نه انتظار دارم و نه میخواهم باور کنید. چرا باید چنین توقعی داشته باشم؟» راوی داستان در ابتدا به خواننده هشدار میدهد که امر شگفتی در پیش است. او با این شیوه خواننده را به خواندن با اشتیاق بیشتری وامی دارد. در ابتدای داستان راوی مشغول شرح دادن زندگی و شخصیتش میشود. او بهوضوح علاقهمند به حیوانات است. با تورق یکی دو صفحه، به شگفت زدگی معهود میرسیم. راوی چشم گربهی خانگی خود را از حدقه درآورده است!
در داستان گربهی سیاه، ادگار آلن پو با ایجاد فضای ابهامانگیز سعی در باورپذیری داستان و مهمتر از آن باورپذیری شخصیت راوی میکند. وی این ابهام را به دو طریق در داستان اعمال میکند: نخست از طریق گربهی سیاه و دوم از طریق زمان.
ماهیت گربهی سیاه چیست؟ راوی خود در مورد ماهیت گربه اطلاعات دقیقی به دست نمیدهد اما در ابتدای داستان از زبان همسرش به ماهیت مورد تشکیک گربهی سیاه اشاره میکند و میگوید: « همسرم که در باطن خرافاتی بود، بلافاصله به باور قدیم عوام اشاره میکرد که میگفتند گربههای سیاه جادوگرانی هستند با چهرهی مبدل.» با اینکه راوی با نظر همسر خود چندان موافق نیست اما به گونهای در داستان به گربه اشاره میکند تا مخاطب حساب کار دستش بیاید که به هیچ وجه با یک حیوان معمولی سروکار ندارد: «… انگار نقش برجستهای را روی سطح سفید دیوار دیدم، تصویر گربهی غولآسا. دقت به کار رفته در تصویر واقعاً حیرتآور بود. طنابی دور گردن جانور بود.» دیدن تصویر گربه و طناب دار بر روی دیوار اتاق پس از به دارآویختن گربه در حیاط و آتشسوزی و همچنین ورود گربهی دوم با همان ویژگیهای ظاهری پلاتو -گربهی اول- و راهیابی مجددش به خانهی راوی در جهت تقویت ابهام ماهیت گربهی سیاه در داستان است.
علاوه بر ایجاد ابهام در ماهیت شخصیت داستان، روش دیگری که نویسنده برای ایجاد فضای ابهام در داستان از آن بهره میگیرد، زمان است. زمان به شکل معمول در داستان استفاده نمیشود و مبهم است. در خطوط ابتدایی میخوانیم: «فردا خواهم مرد» یعنی راوی یا هماکنون در زندان است و قرار است فردا اعدام شود یا فردا خود به زندگیاش پایان میدهد. راوی پس از بیان این جمله خواننده را با خود به گذشتهای که داستان در آن اتفاق افتاده است میبرد اما حرفی از زمان دقیق رویدادها نمیزند. مثلا نمیگوید: «در شانزده آگوست سال گذشته، یک شب که از میخانه به خانه باز میگشتم…» و فقط به «یک شب» اشاره میکند که میتواند هر شبی از تقویم عمر راوی باشد. همچنین خبری از فصل یا ویژگیهای آبوهوایی نیز در میان نیست. اطلاعات کمی که نویسنده از زمان و یا ویژگیهای قابل ارجاع به زمان -مانند آبو هوا که میتواند نشانگر فصل باشد- در اختیار خواننده قرار میدهد، در جهت مبهمسازی زمان است.
اما این ابهام در زمان چه تأثیری بر میزان باورپذیری داستان برای مخاطب میگذارد؟ اگر از فردی بپرسید چه گونه داستانی را بیشتر باور میکند، احتمالاً خواهد گفت داستانی که جزئیات زمانی و مکانی زیادی منطبق بر واقعیات داشته باشد؛ اما گربهی سیاه چنین نیست، با این حال به شدت باورپذیر است. نکته در این است که حذف جزئیات زمانی در راستای ایجاد ابهام در زمان به خواننده این فرصت را میدهد که خود را به جای راوی بگذارد و از این طریق با وی همذاتپنداری کند. البته نویسنده همذاتپنداری خواننده با راوی را نه تنها از طریق مبهمسازی زمان، بلکه با ارائهی جزئیات از حالات روحی و روانی شخصیت راوی تکمیل میکند. راوی شخصیت صادقی دارد و این صداقت را از جملات منصفانهای که در تحلیل و پشتیبانی از عملکرد خود ارائه میکند نشان میدهد: «گویی ذهنم در سراشیبی بازگشتناپذیری به گمراهی افتاد… اما من همانطور که از زنده بودنم اطمینان دارم، مطمئن هستم که گمراهی یکی از تمایلات اولیهی سرشت بشریست.» راوی پس از اعتراف به گمراهیاش، با این عبارت که: «کیست که خود را بارها و بارها در حال ارتکاب عملی احمقانه یا نفرتانگیز ندیده باشد، آن هم کاری که فقط و فقط به این دلیل انجام میشود که نباید بشود؟» با مورد پرسش قراردادن خواننده با سوالی به شکل استفهام انکاری، از وی برای چرایی عملکرد خود اعتبار میگیرد و به این شیوه به همذاتپنداری مخاطب با شخصیت اصلی یاری میرساند.
نویسنده در توصیف حالات روحی راوی تمام تلاشش را میکند تا هر طوری که شده توجه خواننده را نسبت به بیگناهی وی جلب کند؛ عبارات او در بیان حالات روحی خود گاهی آنچنان ناراحتکننده و آزاردهندهاند که حس همدلی و دلسوزی را در خواننده ایجاد میکنند: «این اشتیاق مرموز به خودآزاری، خشونت با خویشتن خویش، انجام خطا به صرف خطا بودن بود که مرا واداشت تا به اذیت کردن حیوان بیآزار ادامه دهم… با چشمانی اشکبار و ندامتی جانگذار حلقآویزش کردم.» و خواننده برای لحظهای فراموش میکند که دلسوزی بر کسی که بنا به گفتهی خودش تمایل زیادی به آزار دادن دارد و در این بین همسر خود را نیز از بین برده است، روا نیست؛ این امر نیز در جهت تقویت همذاتپنداری مخاطب با راوی است که نویسنده به زیرکی از آن بهره برده است و با آن باورپذیری داستان را بیمه کرده است.